ترجمه فارسی «ههتا لووتکه چهندي ماوه؟» (جلال ملکشاه)
چقدر مانده رسم تا سر کوه ؟
نميميرد
لهيب و شعله روح سرکشم
و مدام سر سرکشي دارد
مرا بگذار و برو
نگذار زبانهي آتش گناهم در تو گيرد
فتادهام زير تيپاي سرنوشت
گوي آسا در دشت نفرت خدا ويلانم
بيزار گشته زمن زندگي
ناله سرداده زمين، زير سنگيني من
چشم خورشيد ندارد تاب ديدار مرا
من گنجشک شکسته بال فصل سياه گرد بادم
روح من و آرامش
ز آسمان تا به زمين دور
دلم پر فرياد و گوش فلک
کر و سنگين بر التماسم
نشنوي شکوهاي از من
وه چه نزديک شده آسمانم
ابر سيهاي پوشانده مرا
از افق تا به افق تيره و تار
تنها ره پيش پايم
گشته آغاز زمن
و تا پرتگاه روح من رسيده است
وه چهباريک و چه دشخوار است ره
از افق تا به افق تيره و تار
بارش باران، سياه و
باريدن تندش کند خيسم، امّا نميشويد مرا
تو کولاک و فصل سرما و يخ عمر
گشتهام منجمد و سرد
به کجا ميروم؟
نميدانم از کجا آمدهام!
شير برفيم دست ساز بچههاي سرنوشت
روز به سان اژدهاي توي افسانه
ميبلعد مرا و چند باره خُورَد
چقدر مانده، رسم تا سر کوه؟
اي خداوند بزرگ و کوچک عصر وجدان مردار
کدامين قلهي کوه ميشود مسلخ من
که کشيدند مرا هزار بار چو مسيحم به صليب
يهوداييان از آن سوي پرچين ماچ
به سخره ميگيرند، سادگي روح خستهام
اي خداوند بزرگ و کوچک عصر وجدان مردار
چقدر مانده، رسم تا سر کوه؟
نگذاريد، نه
اين بار که رسيدم سر آن ستيغ بلند کوه
سنگ جسمم غلت خورد تا ته دره
من نخواهم کين زمين پر گنه، زير پايم بگردد دگر بار
نميدانيد مگر آخر شما
سالهاست اين بزرگ سنگ «سزيف» را ميکشم به پشت خويش؟
چقدر مانده، رسم تا سرکوه؟
بله، من بودم آنکه ز آتشگردان شما
شعلهاي دزديد از بهر بشر
و زمشعل روح خود نيز
پرتو و روشني قسمت کردم
من گنهکارم
زين رو اين کوه بلند شده تبعيدگهام
و آن آتش را فکندند به جان خودم
دِ نگاهم بکنيد، که چه سان ميسوزم
مرا آزاد کنيد
به ميخم کشيدهاند ز چار سو
همه شب به زهر زندگي
ميکاوند همهي جان مرا چو دشت
اين ديوِ سوار بر روح خستهام ندارد ميل فرود،
آسمان ويار خون دارد و
کرکس ميزايد همي
ميخورند از جگرم اين کرکسها
تنها کرکس ميزايد اين آسمان
تنها کرکس
از خاک کدام کهسار رسته اين گل «شوراني»
سنگ سنگ همه کهساران را، شستهام به خون خويش
من مدام ميروم و نميرسم به آن نشان
که گذاشته از براي من «شوره خه زال»
من مدام ميروم و زخم روي زخم
ميرويد روي دل و سينهي من
و گل حسرت و شوق، هزار، هزار
در کوهستان دلم روييده شد
راهِ رفتن هم که نيست
خراب شدند پلهاي پشت سرم
ييلاق «خاتووخه زال» را هم سوزاندهاند چنين سياه
چقدر مانده رسم تا سر کوه؟
اي خداوند بزرگ و کوچک عصر وجدان مردار!
چقدر مانده رسم تا سر کوه؟
پس چه سان من زنده ماندهام تا به کنون؟
ترجمه از: سيد ياسين قريشي
ئه من موسلمم خه لكي شاري مه ريوان هيوادارم ئه و كه سانه ي كه سه يري وبلاگه كه م ده كه ن له ته واوي بواری ژيانيان دا هه ر سه ر كه و تو بن , باشي يان خرا پي ئه م وبلاگه بلين تاكو له سه ر ئه م وبلاگه زياتر كار بكه م و به دلتان بيت .